ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ
در همه ی خواب هايم همان خانه را می بينم همان ديوارها و همان اتاق ها , با پنجره های بسته ای آن بالا کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد ... کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد که تا تمام نشود , زندگی نمی آيد ... در همه ی خواب هايم همان خانه را می بينم همان باغچه و همان بام برگشتم تا کاری را تمام کنم نشد ... گم شدم ميان دالان هايش بی زندگی برگشتم و مرگ هنوز نيامده است ... در همه ی خواب هايم مرگ در می زند ...!!! تصوير خيابانی را می بينم ... گاه نمناک و باران زده ... شعرهای مبهمی را می شنوم ... و موسيقی آشنای دوستی که به اسم مرا می خواند ...! پرنده ای می شوم که منتهای آرزويش ... شاخه های استوار درختيست ... دريا می خواهم ... و اندکی آرامش ...! عقربه ی ثانيه شمار تند درگذر است و به دنبال آن عمر من ... من هم به دنبال زندگی می دوم تا از آن جلو بزنم ! دوم شدن برايم ارزشی ندارد ...! از عمر جلو می زنم و در هياهوی تشويق مرگ , درمی يابم ... که گاهی برای زندگی کردن بايد دوم شد ...!!!
طراح : صـ♥ـدفــ |